
تا بهحال به موزیک ویدیوهای جدید نظر نقادانهای داشتهاید؟ اصلا دقت خاصی به آنها کردهاید؟ اینکه مهم نیست موسیقی در چه حدی باشد؛ مهم این است که چند نفر انسان زیبا دورهم جمع میشوند و میرقصند و متاسفانه مخاطب امروز این موضوع را دوست دارد. این فیلم هم جدا از این سناریو پولساز نیست. این اثر فورانی از مدلهاست که دور هم جمع شدهاند تا چند میلیون دلار به جیب بزنند. نکته جالب توجه این است که قبلا این نوع فیلمهای مثلا سرگرمکننده فیلمنامه درستوحسابی داشت تا اگر بازیگران بد بودند حداقل داستان قابل قبول باشد. اما درباره این فیلم من اصلا شک دارم که فیلمنامه درکار باشد. احتمالا عوامل به بازیگران زنگ زدهاند و گفتهاند آماده باشید فردا قرار است جلوی دوربین اینور و آنور بپریم!
اگر بخواهم موضع خودم را نسبت به این فیلم مشخص کنم باید بگویم که این فیلم بد است. البته نه اینکه من سختگیر باشم بلکه فیلم بهخودیخود بد است. نه فیلمنامه دارد (کمی جلوتر فیلمنامه را به دقت بررسی خواهیم کرد) نه دکوپاژ درست و حسابی دارد و مهمتر از همه نه بازی خوب دارد. اصلا از همان ابتدا و از همان نمای بیرون معلوم است که این فیلم ساخته شده تا بفروشد؛ فقط با این تفاوت که سازندگان حتی به خود زحمت ندادهاند کمی تلاش کنند تا فیلم بفروشد، تمام کاری که آنها کردند این بود که آنا د آرماس را برای ایفای نقش انتخاب کردند. درواقع فیلم فُرم یک تیزر تبلیغاتی را داشت تا یک فیلم سینمایی. فیلم در مرحله اول میخواهد با قرار دادن آنا د آرماس و کریس ایوانز جلوی یکدیگر داستان فیلم را نجات دهد اما مسئله این است که این دونفر هم نتوانستهاند کار زیادی انجام دهند. و جالب ماجرا در این است که این دو چهره، باعث مخاطب میلیونی این فیلم شدهاند.

این قسمت از نقد ممکن است داستان فیلم را لو دهد:
داستان شروع بسیار ضعیفی دارد. کریس ایوانز در یک غرفه نشسته و کارگردان صرفا با چند دیالوگ به ما میگوید که او درحال گذراندن یک جدایی است. سپس آنا د آرماس وارد میشود. کریس ایوانز به غرفه دوست خود میرود تا گلی را که آرماس میخواست بخرد برای او حساب و کتاب کند. آنا د آرماس میگوید من مدت زیادی خانه نیستم پس نمیتوانم زیاد به گل آب بدهم. کریس ایوانز پاسخ میدهد پس من نمیگذارم شما این گل را بخرید چون او پژمرده میشود!! این دیالوگ چقدر میتوانست احمقانه باشد؟ کسی که خود گل ها را میفروشد اکنون نگران آنها شدهاست! اینجا نقد به شخصیت کریس ایوانز است. واقعیت کشاورز بودن او ساخته نمیشود. صرفا چند دیالوگ به شخصیت او سنجاق شدهاست. او نام چند گل را از حفظ میگوید و ما مجبوریم باور کنیم که او یک کشاورز است. اینجا نقد دوم به بازیگردان این فیلم است. من سوال سادهای دارم. کجای کریس ایوانز به کشاورز میخورد؟ اصلا واقعیت کشاورز بودن او در فیلم ساخته میشود؟ و یا مهمتر از همه سریع عاشق شدن این دو، چقدر برای مخاطب باور پذیر است؟ نقد سوم در شخصیتسازی به خانواده کریس ایوانز وارد است. هیچ یک از اعضای خانواده ساخته نشدهاند آنها صرفا تردد بازیگری در فیلم هستند. نه پدر و نه مادر و نه خواهر هیچ شبیه به خانواده کریس ایوانز نیستند. آنها آمادهاند تا فیلمنامه از اینی که هست خلوتتر نباشد.

حال میرسیم به نقطه عطف اول داستان. کریس ایوانز برای دیدن معشوقه خود به لندن میرود. او آنجا توسط چند آدم بد که حتی تا آخرهم مشخص نمیشود انگیزهشان از این بد بودن چیست، مورد شکنجه قرار میگیرد. سپس در یک صحنه اکشن آبکی آنا د آرماس وارد میشود و همهرا تارومار میکند. و برای مخاطب آشکار میشود که این بانوی زیبا و مانکن مامور کار کشته سیا است! حال میخواهم دوباره سوال خود را تکرار کنم؛ کجای آنا د آرماس شبیه این است که افراد گولاخ و قوی هیکل را بزند و ناکوت کند؟ اینجا کل فیلم لو میرود. کارگردان هم این را بهخوبی میداند؛ اما ادامه میدهد چون دستور از بالا آماده است. در صحنه درون غار آنا د آرماس یک به یک همه را میکشد و قتل عام به راه میاندازد. کریس ایوانز در این میان سوال بهشدت احمقانهای میپرسد، فقط تصور کنید کسی برای اولینبار در عمر خود شاهد چنین قتل عامهای غیرانسانی است و در همین حال میپرسد: واقعا میخواستی به من زنگ بزنی تا باهام بریم بیرون؟ واقعا این دیالوگ توهین به شعور مخاطب است. و جالب ماجرا در این است که این صحنه دوباره و چند دقیقه بعد تکرار میشود. در صحنه بعدی که این دو سوار یک اتوبوس شدهاند. چند ثانیه بعد گروهی مزدور که لباس ارتشی پوشیدهاند با تیربار و تسلیحات سنگین به اتوبوس آنها شلیک میکنند. در این میان، این دو درحال گفتگو عاشقانه هستند…! و مسئله اصلی این است. چرا کارگردان اجازه دادهاست تا این اتفاق انجام پذیرد؟ چون قرار بود با اضافه کردن تم کمدی مخاطب سختگیری نکند. اما این لوسبازیها قرار است کمدی باشد؟ البته این اثر میتواند کمدی باشد به شرطی که کمدی و واقعیت یک کمدی درون فیلم ساخته شود. بگذارید اینجا کوتاه درباره ساخته شدن واقعیت چیزی به شما بگویم. وقتی کریس ایوانز برای نقش کاپیتان آمریکا معروف است؛ یعنی کسی که معمولا هیچکس حریفاش نمیشود؛ و اگر قرار است تا او در فیلم بعدی خود نقش یک دستوپا چلفتی را بازی کند، مجبور است تا این واقعیت را بسازد که یک دستوپا چلفتی است! من حقیقتا درسرتاسر فیلم آماده بودم تا کریس ایوانز سپر مخصوص خود را بیرون بکشد و همهرا لتوپار کند. البته این نقدهای تند فقط به کریس ایوانز نیست. یعنی اگر کریس ایوانز بد باشد، آنا د آرماس فاجعه است. مخصوصا وقتی که این بانو گرامی به هنگام سوار شدن بر یک ماشین قراضه بر روی کریس ایوانز عصبانی شد و داد زد؛ من حقیقتا در این صحنه خندهام گرفت. سپس فیلم در دو مرحله میخواهد کپی کند. در آن صحنه که جایزه بگیرها یک به یک به سراغ این دو نفر میآیند و سریع حذف میشوند. اول اینکه این صحنه کاملا کپی شده از فیلم جان ویک است. دوم اینکه حضور بازیگران مطرح سینما به عنوان مزدور که چند ثانیه بعد کشته میشوند نشان از چیست؟ آیا نشان از این موضوع ندارد که فیلم صرفا یک پروژه سرمایهگذاری است؟ درواقع میشود چنین عنوان کرد که این فیلم تلفیقی از جان ویک و جیمز باند با تم احمقانه و لوس است.
در پایان چنین باید گفت که این فیلم بهراستی چیزی برای ارائه به مخاطب ندارد و فقط روی همین موضوع تمرکز کردهاست که آنا دی آرماس و کریس ایوانز درون فیلم خوب و خوشگل باشند. نظر شما درباره این فیلم چیست؟
منبع : گیم فا